
معرفی کتاب: تجارت جنگ است
کارل وُن کلاوِزویتس میگوید: جنگی که به قلمروی رقابت تجاری تعلق دارد، قلمرویی است که محل برخورد علایق و فعالیتهای انسانی نیز هست.
برای نقشآفرینی موثر در یک بازی، نخست باید قوانین و اصول آن را یاد گرفت و بعد آنها را فراموش کرد؛ یعنی باید بدون فکر کردن به قوانین، بازی کرد. این امر در تمام موارد مثل شطرنج، گلف یا جنگ بازاریابی صادق است.
میانبرها تاثیری ندارند. شما باید با یادگیری قوانین شروع کنید و بعد برای فراموش کردن آنها به اندازه کافی تمرین کنید.
یک بازیکن ماهر تنیس به این فکر نمیکند که چگونه راکت را حین بازی نگه دارد یا مجموع ضربههای حریف را محاسبه کند، بلکه بر بازی بهتر از حریف خود تمرکز میکند.
ژنرال بازاریابی آینده باید نخست اصول جنگ بازاریابی را بداند و بعد هنگام بازی آنها را فراموش کند. یک ژنرال خردمند نباید بپرسد: ما درگیر چه جنگی شدهایم و باید از چه اصولی استفاده کنیم؟
در منطقهای دست نخورده، شرکتی که نیروی فروش بیشتری دارد احتمالا سهم فروش بیشتری را در بازار خواهد داشت.
زمانی که بازار تقسیم شود، شرکتی که سهم بیشتری دارد تجارت را در دست میگیرد و شرکتهای کوچک را کنار میزند.
شرکتی که بودجه بیشتری صرف تبلیغات کند، ساختمان تحقیقات بزرگتر و فروش بیشتر را هم در اختیار خواهد داشت و جای تعجب ندارد که ثروتمند ثروتمندتر و ضعیف ضعیفتر شود.
آیا در آینده جایی برای رقبای کوچک وجود دارد؟ البته که وجود دارد. دلیل نگارش این کتاب هم همین است. شرکت کوچکی که سهم کمتری در بازار دارد برای رسیدن به موفقیت باید شبیه رهبران این بازار عمل کند.
چنین شرکتهایی باید اولین اصل جنگ را که اصل قواست، به خاطر بسپارند؛ حال چه نظامی باشند و چه تجاری.
ناپلئون میگوید: هنر جنگیدن با ارتشی ضعیفتر از نظر تعداد نیرو، همیشه مستلزم آن است که در زمان دفاع یا حمله نیروهای شما بیشتر از دشمن باشد.
تجارت آزاد میدان جنگ بازاریابی است؛ بنابراین اگر میخواهید در بازی تجارت آزاد شرکت کنید، ابتدا باید اصول را بیاموزید.
قسمتی از کتاب:
فقط پیشروهای بازار باید به فکر بازی باشند. شاید این اصل آسان به نظر برسد؛ اما این طور نیست. ما هیچ وقت شرکتی را ندیدیم که خود را پیشروی عرصه فعالیتش نداند، اما بیشتر شرکتها موقعیتهای پیشرو بودن خود را بیشتر بر تعاریف نوآوری بنا میکنند تا حقایق بازار.
شاید شرکت شما صبح روز دوشنبه در شرق می سی سی پی پیشرو باشد، اما مشتری به آن اهمیت ندهید. شرکتها، رهبرها را به وجود نمیآورند، بلکه مشتریان آنها را به وجود میآورند. رهبر کسی است که مشتریان او را رهبری میدانند که گروه حقیقی رهبران را تعیین میکند.
از این گذشته، ما درباره رهبری خاص صحبت میکنیم نه رهبری معمولی. در صنعت کامپیوتر رهبران زیادی وجود دارند؛ اما رهبر واقعی که در ذهن مشتریان و خریداران کامپیوتر جا گرفته است، فقط شرکت آی بی ام است.
مدعیان بسیاری برای تاج و تخت وجود دارند. بسیاری از تاجران باور دارند که شما این اراده را دارید که به اوج برسید. آنها به طرز فکر مثبت اعتقاد دارند. اولین قدم این است که خودرا متقاعد کنید که هنوز رهبر هستید و بعد دیگران را متقاعد کنید.
این طرز تفکر را از بین ببرید. وانمود کردن هیچ جایی در توسعه ایدههای بازاریابی ندارد. این راهی است که پرسنل فروش با استفاده از آن به نفع خود مبالغه میکنند و شما با آن خود را برای استفاده از شیوه غلط، گول میزنید. یک ژنرال بازاریابی خوب باید از موقعیت تصویری شفاف داشته باشد تا به وسیله آن به حقیقت برسد و دشمن را فریب بدهد نه خودش را.